بی مناسبت نیست...
با هم چند سطری از کتاب شهید منوچهر مدق به روایت همسرشون فرشته ملکی به همت سرکار خانم مریم برادران رو بخونیم
" دو روز مانده بود به عید نوروزسال هفتاد ونه، که دل درد شدیدی گرفت.
از آن روزهایی که فکر می کردم تمام کند آن قدر درد داشت که می گفت پنجره را باز کن خودم را پرت کنم پایین. درد می پیچید توی شکم و پاها و قفسه ی سینه اش. سه ساعتی که روز آخر دیدم ، آن روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا می کردم کسی دم سال تحویل، داغ عزیزش را نبیند. دوست نداشتم خاطره ی بدی توی ذهن بچه ها بماند.
تنها بودم بالای سرش. کاری نمی توانستم بکنم. یک روز و نیم درد کشید و من شاهد بودم.
می خواستم علی و هدی را خبر کنم بیایند بیمارستان، سال تحویل را چهارتایی کنار هم باشیم، که مرخصش کردند. دلم می خواست ساعت ها سجده کنم. می دانستم مهمان چندروزه است.
برای همان چند روز دعا کردم."
این چند ساعت مونده به تحویل سال جدید ..
فقط یک لحظه خودمون رو بگذاریم جای خانواده ی این شهید این جانباز شیمیایی.
چقدر به یاد شهداییم؟
یادشون گرامی
نوشته شده در شنبه 88 اسفند 29 -*-
توسط ع . و -*-
نظرات ( ) |